دارم به شهر شما دست می کشم....

آهای "من" جان! 

حواست باشد...  هر کاری میخواهی بکن فقط تسلیم نشو !!

این یک دستور است...! 

دارم به شهر شما دست می کشم.......

  خنده بر لب ، تند تند پاسخ استاد را تایپ میکنم ... بعد از اینکه دکمه ارسال را فشار میدهم چشمم به ضرب المثلی که آخر پاسخش نوشته ام میخورد و شک میکنم که درست نوشته شده یا نه...  به شوخی برای استاد می نویسم " درست گفتم ضرب المثل رو؟!" به جای جواب آیکن چشمکی میگذارد و می پرسد "  تو جمله ی اشتباهم بلدی مگه؟!" لبخند روی لبم خشک میشود و دلم میلرزد....  یاد تمام جملات لعنتی می افتم که اشتباه بودند... که اشتباهی بودند... یاد این می افتم که چقدر بعد ها فکر کردم اگر این جملات اشتباه را نمیگفتم چقدر زندگی و احتمالا احساساتم متفاوت از حالا میشد...  دلم میخواهد به استاد بگویم که نمیداند این شاگرد سابق و بازیگوشش قطار قطار جمله ی اشتباه داشته که دلش میخواهد بتواند نابودشان کند... دلم میخواهد بگویم اما نمیگویم... فقط به شوخی جواب میدهم "اووو، تا دلتون بخواد... تجربه ثابت کرده... " استاد که میگوید "تحربه غلط کرده!" خوب منظورش را میفهم... پاسخش لبخند را به لبم برمیگرداند اما دلم ... دارم به شهر شما دست می کشم.......ادامه مطلب

 بهش ميگم قبول دارم تصميم سختي بود .... ولي قبول كن نيازه ...!! توي اين دنيا بايد از خيلي آدما ببري... به خاطر خودشون! به خاطر اين كه ويروسيشون نكني.... 

براي همينه كه اين سال ها هر تصميمي كه ميگيرم،يه صدايي تو ذهنم ميگه: بالاخره كه چي؟ خودت كه ميدوني آخرش يه روز بايد بكني از آدما... دور بشي قبل از اين كه اين ويروس....

 

دارم به شهر شما دست می کشم.......

 اين جريان تهران و زلزله من را ياد سكوت نسل خودمان مي اندازد...!

سكوتي كه به ناحق بود و براي باقي ماندن حرمت ها...

اين عصبانيت ها و اعتراض هايي كه در نطفه خفه مي كنيم يك جايي بدجور زمين زير پايتان را مي لرزانند!

اين آدم هاي ساكت كه از كنار خيلي چيزها مي گذرند يك جايي تمام خشمشان سرريز مي كند...

از ما گفتن بود!

دارم به شهر شما دست می کشم.......

 آقاي راننده دستم را كه براي دادن پول دراز شده پس مي زند و مي گويد:

يه روز تو اوج موفقيتت يادت ميفته يه پيرمرد راننده آژانسي بود كه از ته قلبش براي موفقيتت دعا كرد... همينجوري قوي بمون...همين براي من كافيه...

به زور و اصرار پول را روي صندلي كنارش مي گذارم...وقتي پياده مي شوم به اين فكر مي كنم كه شايد فلسفه ي مسموم شدنم،صد بار به هم خوردن حالم ، زدن آن سرم مزخرف سرگيجه آور فقط و فقط اين بوده كه سوار ماشيني شوم كه راننده اش ندانسته درخواست كند "قوي بمون". .. كسي چه ميداند؟

 

دارم به شهر شما دست می کشم.......

قرارمان شده يك هفته

بايد ديد نتيجه چه مي شود....

فقط يك هفته...

دارم به شهر شما دست می کشم.......

وقتي توي روابطت با يه نفر تغيير ايجاد ميشه ، تازه ميفهمي اون شخص چه قدر برات مهمه !!

 

 

+تغيير نكن...  خواهش مي كنم...  نه حالا كه تونستي انقدر دنيام و تغيير بدي...  تغيير نكن....

دارم به شهر شما دست می کشم.......

 

 

آنقدر وجود لعنتیش آزارم میدهد که نفسم بند آمده 

انگار زندگی و تمام تصمیماتش دایورت شده روی کلمه ى "بعد از کنکور"

دارم به شهر شما دست می کشم.......

      صبح با میترا شوخی میکنم که آنقدر بیمار مظلوم و بی دردسری هستم که خودم بلند میشوم میروم دکتر ، آمپول و سرم میزنم و قرص میگیرم ، بعد خودم میروم کمپوت مورد علاقه ام را از مغازه ى کنار درمانگاه میخرم بعد ترش هم خودم خودم را میبرم خانه و یک لیوان آب پرتقال میدهم دستش و به زور میخوابانمش تا قبل از کلاس آیین نامه کمبود خواب شب قبلش جبران شود      با خودم که فکر میکنم احساس میکنم این استقلالی که خانواده ام بابتش به من افتخار میکنند ، میتواند شدیدا خطرناک شود... میتواند تبدیل شود به یک اعتیاد.... یک اعتیاد خطرناک به تنهایی که مرا در چاهی بیندازد که وقتی چشم باز کنم کسی را اطرافم نبینم... بشوم یک پیرزن مو خاکستری تنها که در حالی که با یک دست گربه ام را بغل کرده ام با دست دیگر کیسه های خرید را بلند میکنم و در جواب پسری که میخواهد برای بردن کیسه ها کمکم کند میگویم "مرسی ، خودم میتونم تنهایی انجامش بدم...خودم میتونم ببرمشون "           پی .اس : این که این گربه چرا سر از آینده ى من در آورده ، خودش داستان دارد...!    دارم به شهر شما دست می کشم.......ادامه مطلب

داشتم حجت اشرف زاده گوش می دادم... جایی میان دقیقه ى دوم و سوم آهنگ بود ، اشرف زاده تکرار می کرد " پاییز عاشق است... پاییز عاشق است..." بی دلیل فکری دیوانه وار از ذهنم عبور کرد و تمام بدنم را به یکباره لرزاند...  بی دلیل به یاد آوردم که آدم های زیادی وجود دارند که از ته قلبم عمیقا دوستشان دارم که ممکن است با مرگ هر کدام نابود شوم...  بی دلیل ذهنم هشدار داد که معلوم نیست هر کدام از آدم های قلبم قرار است چند روز یا حتی چند ساعت دیگر کنارم باشند... بی دلیل نیمه شب آرامم را نابود کردم...  حالا فقط دارم میلرزم... میلرزم...  دارم به شهر شما دست می کشم.......ادامه مطلب